loading...
سوته دلان
سارا بازدید : 75 سه شنبه 06 مرداد 1394 نظرات (1)

مجله آنلاین ایران‌سان | www.IranSun.net من اگر کافر و بی دین و خرابم؛ به تو چه!


من اگر مست می و شرب و شرابم ؛ به توچه!


تو اگر مستعد نوحه و آهی٬ چه به من!


من اگر عاشق سنتور و ربابم ؛ به تو چه!


تو اگر غرق نمازی٬چه کسی گفت چرا؟!


من اگر وقت اذان غرقه به خوابم ؛ به تو چه!


تو اگر لایق الطاف خدایی٬ خوش باش


من اگر مستحق خشم و عتابم ؛ به تو چه!


دُنیا گر چه سراب است به گفتار شما


من به جِد طالب این کهنه سرابم ؛ به تو چه!


تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلوص


و من ار رایحه ی مثل گلابم؛ به تو چه!


من اگر ریش٬ سه تیغ کرده ام از بهر ادب


و اگر مونس این ژیلت و آبم ؛ به تو چه!


تو اگر جرعه خور باده کوثر هستی


من اگر دُردکش باده ی نابم ؛ به تو چه!


تو اگر طالب حوری بهشتی٬ خب باش


من اگر طالب معشوق شبابم ؛ به تو چه!


تو گر از ترس قیامت نکنی عیش عیان


من اگر فارغ از روز حسابم ؛ به تو چه!

سارا بازدید : 28 دوشنبه 05 مرداد 1394 نظرات (0)

زندگیست دیگر !!



همیشـــہ کـــہ همـــہ رنگ‌هایش جور نیست ، همـــہ سازهایش کوک نیست !!



باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ، حتـــے با ناکوک ترین ناکوکش ...



اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن!



حواست باشد بـــہ این روزهایـــے کـــہ دیگر بر نمـــے گردد...♥

سارا بازدید : 23 یکشنبه 24 فروردین 1393 نظرات (0)

 

 

 

 

يک شبي مجنون نمازش را شکست

بي وضو در کوچه ليلا نشست

 عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

 سجده اي زد بر لب درگاه او

پر زليلا شد دل پر آه او

 گفت يا رب از چه خوارم کرده اي

بر صليب عشق دارم کرده اي

جام ليلا را به دستم داده اي

وندر اين بازي شکستم داده اي

 نشتر عشقش به جانم مي زني

دردم از ليلاست آنم مي زني

 خسته ام زين عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم

اين تو و ليلاي تو ... من نيستم

گفت: اي ديوانه ليلايت منم

در رگ پيدا و پنهانت منم

سال ها با جور ليلا ساختي

من کنارت بودم و نشناختي

عشق ليلا در دلت انداختم

صد قمار عشق يک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل مي شوي اما نشد

 سوختم در حسرت يک يا ربت

غير ليلا برنيامد از لبت

 روز و شب او را صدا کردي ولي

ديدم امشب با مني گفتم بلي

 مطمئن بودم به من سرميزني

در حريم خانه ام در ميزني

 حال اين ليلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بيقرارت کرده بود

 مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو ليلا کشته در راهت کنم



 

سارا بازدید : 27 یکشنبه 24 فروردین 1393 نظرات (0)

من گمان می کردم

دوستی همچو سروی سر سبز

چار فصلش همه آراستگی است !

من چه می دانستم

هیبت باد زمستانی هست !

من چه می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ می زند از سردی  !

من چه می دانستم

دل هر کس ، دل نیست !

قلبها زآهن و سنگ

قلبها بی خبر از عاطفه اند ....

سارا بازدید : 20 یکشنبه 24 فروردین 1393 نظرات (0)

 

گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی ، روی تو را

کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را ،

  تکان دادن ِ دستت که ،

مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را که ،

عجیب ! عاقبت مُرد ؟

افسوس !

کاشکی می دیدم !

من به خود می گویم :

چه کسی باور کرد

جنگل جان مرا

آتش  عشق  تو خاکستر کرد ؟

سارا بازدید : 29 دوشنبه 18 فروردین 1393 نظرات (0)

 

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســت و خراب از مــی انــگور کنیـــد
مزد غـسـال مرا سیــــر شــرابـــش بدهید...
مست مست از همه جا حـال خرابش بدهید
بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلـی از حـــافـــظ
جای تلقـیـن به بالای سرم دف بــزنیــد
شاهدی رقص کند جمله شما کــف بزنید
روز مرگــم وسط سینه من چـاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیــــد
روی قـبـرم بنویـسیـد وفـــادار برفــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــت

سارا بازدید : 26 یکشنبه 17 فروردین 1393 نظرات (0)


حمید مصدق:

تو به من خندیدی و نمی دانستی؛


من به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدم؛

باغبان از پی من تند دوید؛

سیب را دست تو دید؛

غضب آلود به من کرد نگاه؛


سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک؛


و تو رفتی و هنوز؛


سال هاست که در گوش من آرام آرام؛


خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم؛


و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛


که چرا باغچۀ کوچک ما سیب نداشت؛



بعدها فروغ فرخزاد جواب حمید مصدق را اینطور داده است:

من به تو خندیدم؛

چون که می دانستم؛

تو به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدی؛


پدرم از پی تو تند دوید؛


و نمی دانستی باغبان باغچۀ همسایه؛


پدر پیر من است؛


من به تو خندیدم؛


تا که با خندۀ خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم؛


بغض چشمان تو لیک؛


لرزه انداخت به دستان من و


سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک؛


دل من گفت: برو!


چون نمی خواست به خاطر بسپارد؛


گریۀ تلخ تو را؛


و من رفتم و هنوز؛


سال هاست که در ذهن من آرام آرام؛


حیرت و بغض تو تکرار کنان؛


می دهد آزارم؛


و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛


که چه می شد اگر باغچۀ خانه ما سیب نداشت؛



و از آنها جالب تر جوابیۀ یک شاعر جوان به اسم جواد نوروزی بعد از سال ها به این دو شاعر است:

دخترک خندید و

پسرک ماتش برد!

که به چه دلهره از باغچۀ همسایه، سیب را دزدیده؛


باغبان از پی او تند دوید؛


به خیالش می خواست؛


حرمت باغچه و دختر کم سالش را؛


از پسر پس گیرد!


غضب آلود به او غیظی کرد!


این وسط من بودم؛


سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم


من که پیغمبر عشقی معصوم،


بین دستان پر از دلهرۀ یک عاشق


و لب و دندان


تشنۀ کشف و پر از پرسش دختر بودم


و به خاک افتادم


چون رسولی ناکام!


هر دو را بغض ربود...


دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:


«او یقیناً پی معشوق خودش می اید!»


پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:


«مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد!»


سال هاست که پوسیده ام آرام آرام!


عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز!


جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم


همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:


این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت؛

سارا بازدید : 30 یکشنبه 17 فروردین 1393 نظرات (0)

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

 ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی دم گرم خود را در گلویم سخت بفشارد

 وخواب خفته گان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند دایم سکوت مرگبارم را

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 17
  • بازدید سال : 112
  • بازدید کلی : 892
  • کدهای اختصاصی